نشانهشناسی
نشانهشناسی (در انگلیسی semiology، همچنین Semiotics و یا Semeiotics از واژهٔ یونانی σημείον (سِمِئیون) به معنی نشانه) مطالعه نشانهها و نمادها است.
نشانهشناسی علمی است که به بررسی انواع نشانهها، عوامل حاضر در فرایند تولید و مبادله و تعبیر آنها، و نیز قواعد حاکم بر نشانهها میپردازد. این رشته با سخنرانیهای زبانشناس سوئیسی فردینان دو سوسور در دانشگاه ژنو آغاز گشت. تنها پس از مرگ او بود که به کوشش شاگردانش اندیشههای او در کتابی با نام دروس زبانشناسی عمومی (۱) درسال ۱۹۱۶ به چاپ رسید.

افلاطون در رساله کراتیلوس رابطه میان واژه و شئ را یک رابطه حقیقی میدانست ولی سوسور آن را دلخواه میدانست و پیوند میان واژه و شئ و همچنین واژه و مفهوم را زاده یک همگرایی و همرایی اجتماعی دانست.
او در "درس زبانشناسی عمومی" در توضیح نشانهشناسی میگوید: میتوان علمی را تصور کرد که به مطالعه زندگی نشانهها در یک جامعه بپردازد. این علم بخشی از روانشناسی اجتماعی و در نتیجه روانشناسی عمومی خواهد بود. نشانهشناسی معلوم میکند که نشانهها از چه تشکیل شدهاند و چه قوانینی بر آنها حکم فرماست.
او جستار خود را اینگونه میآغازد: در همهٔ دانشها شئ مقدمترین بخش یک پژوهش است در حالیکه در زبانشناسی هنگامی که به سراغ واژه میرویم متوجه میشویم که برای بررسی آن واژه نخست نیاز به شناختن دیدگاهمان داریم آیا ما واژه را از دید معنایی بررسی میکنیم یا ریشه یابی یا تاریخی یا جزاینها. پس استواریای که دانش باید به دنبال بیاورد در گام نخست به خطر میافتد. پس سوسور به دنبال ساختاری استوار به ساختار زبان میرسد آنچه بنیاد نشانهشناسی را خواهد ساخت.
پیشینه
برای نخستین بار جان لاک اصطلاح «نشانهشناخت» (۲) را در سال ۱۶۹۰ در نوشتار خود با نام "رسالهای در زمینه قدرت درک انسان" (۳) به کار برد. در دیدگاه لاک دانایی به سه دسته زیر تقسیم میشود:
فیزیک: "دانش شئها، آنگونه که هستند، با ساختار و ویژگیها و کارکرد آنها..."
ورزیدن: " توانایی بکارگیری درست نیروها و کارآمدیهای خود..."
نشانهشناخت: "انگارهٔ نشانه ها؛ که بیشتر واژهها هستند، و نام درخور آن منطق است: روندی که در آن طبیعت نشانهها یی که مغز آدمی در جریان فهم چیزها یا رسانیدن آگاهی به دیگران به کار میبرد، سنجیده میشود."
چارلز سندرز پرس پدر فلسفهٔ عملی و منطقدان برجسته آمریکایی، که از اندیشههای جان لاک بسیار اثر پذیرفته است، نشانهشناسی را شاخهای از منطق میداند که در آن دانش نشانهها بررسی میشود. از دید او نشانهشناسی روندی است که در آن ارتباطی بهوسیلهٔ نشانهها بر قرار میشود. او نشانه را هر چیزی میداند که برای کسی (گزارشگر) به گونهای (در زمینهای) چیز دیگری (موضوع) را به یاد آورد. به بیان ساده پرس پیوند میان ذهن آدمی و جهان خارج، یا فرایند دانستن را از سه راه میداند، یکم شمایلی، دوم نمایهای، و سوم نمادین.
فردیناند سوسور همزمان با پرس در آمریکا، روش نشانهشناسی خود را در کشور سوئیس مطرح میکند. او اندیشهای را پایه نهاد که در آن نشانه از دوگانهٔ نشانگر و نشانداده ساخته میشود.(دوگانهای که در آینده مورد نقد پساساختارگرایان و ساختارشکنانی چون دریدا قرار گرفت.)
چارلز و. موریس بازشناختی از "شالودههای انگارهٔ نشانه ها" (۱۹۳۸) بدست آورد. او نشانهشناسی را به سه جنبهٔ نحوی، معنایی و عملی بخش میکند.
اومبرتو اکو (-۱۹۳۲) متفکر ایتالیایی که با کتاب "انگارهٔ نشانهشناسی" خوانندگان بسیاری را با این دانش آشنا ساخت. او به روش پرس گرایش داشت. یکی از رمانهایش به نام نام گل سرخ کنایه گونهای پرمعنی در بارهٔ نشانهشناسی است.
آلگرداس گریماس روشی ساختارمند از نشانهشناسی را گسترش داد به نام نشانهشناسی زایا (مولد). او کوشید تا تمرکز را از نشانه به معنا بگرداند.
جی فارستر بر روی روشی کار میکرد که، برای بررسی سامانههای پیچیدهای که در ریشه یابی ناهنجاریهای ذهنی فرد که او را در برقراری ارتباط در گروه با سختی روبرو میکرد، کاربرد داشت. برای نمونه او در نوشتهٔ خود به نام "رفتار ضد-شهودی نظامهای اجتماعی" (۴) اشتباههایی که در برقراری ارتباط در دستههای انسانی پدید میآیند را گزارش میدهد.
توماس آ. سبیوک (-۱۹۲۰) نشانهشناس پرکار و برجستهٔ آمریکایی است. او قلمرو نشانهشناسی را به نشانهها و سامانههای نابشری نیز گستراند. برخی مطلبها را پایه نهاد که امروزه به نام "فلسفه ذهن" شناخته میشوند و اصطلاح نشانهشناسی جانوری را آفرید. نشانهشناسی جانوری به بررسی ارتباطات و علائم ارتباطی میان جانوران میپردازد.
از دانشهایی که با نشانهشناسی در ارتباط هستند زبانشناسی، فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی و زیباییشناسی را میتوان نام برد.
مفعول
مفعول یکی از بخشهای جملهاست.
تعریف
مفعول کلمهای است که بر کسی یا چیزی که فعل بر او واقع شدهاست دلالت میکند.[۱]
بطور مثال:
متین بهار را دوست دارد.
ساختار
مفعول از یک اسم و یا گروه اسمی تشکیل شدهاست.
انواع مفعول
مفعول بر دو نوع است:مفعول مستقیم و مفعول غیر مستقیم.
مثال:متین گل را به بهار تقدیم کرد.
در فراکرد بالا گل و بهار به ترتیب مفعول مستقیم و مفعول غیر مستقیم هستند.
در زبان فارسی برای مشخص کردن مفعول مستقیم با کمک فعل جمله دو سوال به شکل زیر مطرح میکنیم.
چه کسی را تقدیم کرد.
چه چیزی را تقدیم کرد.
جواب یکی از این سوالها همان مفعول مستقیم است. البته در بیشتر اوقات بعد از مفعول مستقیم پسنهشت را قرار دارد.
تشخیص مفعول غیر مستقیم با توجه به اینکه نشانه آن پیشنهشتها هستند تا حدودی برای مبتدیان دشوار است زیرا که بسیاری از گروههای قیدی نیز دارای همین نشانه هستند. اما میتوان هستهٔ یک گروه پیشنهشتی در گزاره که نقش قیدی ندارد را مفعول غیر مستقیم نامید.
مثال:متین گل را به بهار با احترام تقدیم کرد.
گزارهٔ فراکرد بالا دارای دو گروه پیشنهشتی است :به بهار و با احترام
از آنجا که با احترام حالت گروه قیدی را دارد، نمیتوان واژه احترام را مفعول غیر مستقیم نامید. اما عبارت به بهار حالت قیدی ندارد و واژه بهار مفعول غیر مستقیم است.
معدود
در دستور زبان، مَعدود یا شمرده واژهای است که عدد بر شماره آن دلالت میکند. به عبارت دیگر، آن چیزی که مورد شمارش قرار گرفته معدود است. برای نمونه در: «پنج کتاب» و «چهار صندلی»، پنج و چهار عدد و کتاب و صندلی معدود هستند.
در فارسی جای معدود معمولاً بعد از عدد است مانند سه قلم، چهار خانه، پنچ خیابان. در قدیم گاه بویژه در اشعار عدد پس از معدود هم آمده مانند:
بسی رنج بردم درین سال سی - عجم زنده کردم بدین پارسی
البته معمولاً در بیشتر مواردی که معدود جلوتر از عدد آورده شده، به معدود یک یاء نکره افزوده شده است. نمونه از نظامی:
بگرفت عصا چو ناتوانان - برداشت تنی دو از جوانان
امکان دارد که میان شمار و شمرده با آمدن واژههایی فاصله بیفتد. نمونه از سعدی:
پسر چون ز ده برگذشتش سنین - ز نامحرمان گو فراتر نشین
در فارسی معدود اعداد اصلی در حال عادی برخلاف زبانهای اروپایی با عدد همخوانی ندارد مانند «هفت قلم»، «چهار دانشجو» و نه "هفت قلمها" و "چهار دانشجوها".
صفت
صِفَت یکی از مقولههای دستوری است. از نظر نحوی، کلمهای است که اسم را توصیف میکند و معمولا" میتواند در حالت تفضیلی یا عالی قرار بگیرد. از نظر معنایی، واژهای است که حالت و چگونگی چیزی یا واژهای را میرساند و اقسام آن از این قرار است: صفت فاعلی، صفت مفعولی، صفت تفضیلی و صفت نسبی.
برای واژه «صفت» که عربی است برابرهای فارسی «فروزه» و «چگونواژه» پیشنهاد شدهاست.
صفت فاعلی
آن است که بر کنندهٔ کار یا دارندهٔ معنی دلالت کند و نشانههای آن عبارتاند از: ۱- «نده» که در پایان فعل امر میآید: بیننده، خواهنده، شناسنده، بافنده ۲- «ان» مثل: خواهان، پرسان، دمان، روان، دوان ۳- «الف» که آن نیز در پایان فعل امر میآید، مثل: شکیبا، زیبا، خوانا، گویا، بینا، پویا ۴- «ار» غالباً در آخر فعل ماضی میآید، مثل: خریدار، خواستار، برخوردار، گرفتار، پرستار، بُردار ۵- «گار» که بیشتر در آخر فعل امر و ماضی میآید، مثل: آموزگار، پرهیزگار، آمرزگار، آفریدگار ۶- «کار» که غالباً به آخر اسم معنی ملحق میشود، مثل: ستمکار، فراموشکار ۷- «گر» در آخر اسم معنی میآید، مثل: پیروزگر، دادگر، بیدادگر
صفت فاعلی که به «نده» ختم شود، غالباً در عمل و صفت غیر ثابت استعمال میشود، مثل: رونده، یعنی کسی که عمل رفتن را انجام میدهد.
صفاتی که به «ان» ختم میشود، بیشتر معنی حال را میدهد: سوزان، نالان، روان، دوان صفاتی که به «الف» ختم میشود، حالت ثابت را میرساند، مثل: دانا لغاتی که به «گار، کار، گر» ختم میشود مبالغه را میرساند مثل: آموزگار، ستمکار، ستمگر
«گار» همیشه بعد از کلماتی که از فعل مشتق میشود میآید ولی «کار» پس از اسم معنی و غیر مشتق به کار میرود.
«گر» در غیر اسم معنی، شغل را میرساند، مانند: آهنگر و این جزو صفات فاعلی نیست.
ترکیب صفت فاعلی
صفت فاعلی چهار نوع دارد:
۱- حالت اضافی که صفت به مابعد ِ خود اضافه میشود: فزایندهٔ باد آوردگاه / فشانندهٔ خون ز ابر سیاه
۲- با تقدّم صفت و حذف کسرهٔ اضافه: جهاندار محمود ِ گیرنده شهر / ز شادی به هرکس رساننده بهر
۳- با تاخیر صفت بدون آن که در آن تغییری رخ دهد: منام گفت یزدان پرستنده شاه / مرا ایزد پاک داد این کلاه
۴- با تاخیر صفت و حذف علامت صفت «نده» مانند سرافراز، گردنفراز که سرافرازنده و گردنفرازنده بوده و این کار قیاسی است.
هرگاه صفت فاعلی با مفعول یا یکی از قیود مثل: بیش، کم، بسیار، پیش، پس و نظایر آن ترکیب شود علامت صفت حذف میشود مثل: کامجوی، پیشگوی، کمگوی، بسیاردان، پیشرو، پسرو
صفتی که به «ان» ختم میشود، هرگاه مکرر شود، ممکن است علامت صفت را از اول حذف کنند، مثل: لرزلرزان، جنبجنبان، پرسپرسان، کشکشان، لنگلنگان
صفت مفعولی
صفت مفعولی بر آنچه فعل بر آن واقع شده باشد، دلالت میکند، مانند: پوشیده، برده. یعنی آنچه پوشیدن و بردن بر آن واقع شده باشد و علامت آن «ه» ماقبل مفتوح است که در آخر فعل ماضی درمیآید.
ترکیبات صفت مفعولی از این قرار است: ۱- آن که صفت را مقدم داشته، اضافه کنند، مانند: پرودهٔ نعمت، آلودهٔ منت. ۲- با تقدیم صفت و حذف حرکت اضافه، مانند: آلوده نظر ۳- آن که صفت را در آخر آورند و هیچ تغییری ندهند، مثل: خوابآلوده، شرابآلوده ۴- مانند نوع سوم ولی با حذف علامت صفت، مثل: خاکآلود، نعمتپرورد، دستپحت ۵- با تاخیر صفت و حذف «ده» از پایان آن، چنانکه به ترکیب صفت فاعلی شبیه باشد: پناهپرور، دستپرور
هرگاه بخواهند صفت مفعولی را که تخفیف یافته، جمع ببندند آن را به حال اول بر میگردانند، مثلاً: دستپروردگان ولی در تخفیف صفت فاعلی برگرداندن به حال اصلی لازم نیست، مثل: گردنکشان، سرافرازان، نامداران
صفت برتر
صفت برتر (تفضیلی) آن است که در آخر آن لفط «تر» افزوده شود و مفاد آن، ترجیح موصوف است بر شخص دیگر که در وجود صفت با او شریک و همتاست و آن تنها به آخر صفت و کلماتی که در معنی صفت باشد، پیوسته شود، مانند: گویندهتر، شتابندهتر، فزایندهتر، گریاندهتر، مردتر، برتر
صفت برتر به یکی از سه طریق زیر استعمال میشود:
۱- با «از»: خِرد از مال سودمندتر است. ۲- با «که»: دانش بهتر که مال. سیرت پسندیدهتر که صورت. ۳- با اضافه، چنانکه گوییم: تواناتر ِ مردم کسی است که دانایی او فزونتر باشد.
صفت برترین:
هرگاه بخواهند صفت برتر را اضافه کنند: «ین» در آخر آن میآورند: بزرگترین ِ شعرای ایران فردوسی است.
الفاظی از قبیل: مه، به، که و بیش به معنی صفت برتر به کار میروند و در آخر آنها نیز «ین» درمیآورند: مهین، بهین، کهین.
هرگاه «ین» در آخر صفات تفضیلی درآید، افادهٔ معنی تخصیص کند، مثل: کمترین، فاضلترین.
در این حالت اگر صفت برتر را اضافه کنند، مابعد آن را جمع آورند، مثل: بزرگترین ِ مردان و فاضلترین ِ رجال امروز اوست. و بدون اضافه باید لفظ مفرد استعمال شود: تواناترین مرد، بیناترین شاگرد.
صفت نسبی
صفت نسبی آن است که نسبت به چیزی یا محلی را برساند و علامتهای آن عبارت است از: ۱- «ی» در آخر کلمه مانند: آسمانی، زمینی، آتشی، هوایی، خاکی، پارسی، اصفهانی، نیشابوری
«ی» نسبت همواره به مفرد پیوسته میشود و کلماتی از قبیل: کاویانی، خسروانی، کیانی، پهلوانی، نادر است و بر آن قیاس نمیتوان کرد.
۲- «ه» مخفی و غیرملفوظ: دوروزه، یکشبه، یکساله، صده، دهه، هزاره و این «ه» غالباً در ترکیبات عددی استعمال میشود. و گاهی تنهایی در غیر این مورد استعمال شدهاست، مثل: نبرده
۳- «ین» و این در آخر اسمها درمیآید: سفالین، جوین، گندمین، بلورین، گلین. و گاهی این ادات را با «ه» جمع میکنند و در آخر کلمه میآورند: بلورینه، زرینه، سیمینه، پشمینه
۴- «گان» مانند: گروگان، پدرگان
صفات ترکیبی
صفاتی را که از ترکیب دو کلمه حاصل شود، مرکب یا صفت ترکیبی میگویند و اقسام آن به شرح زیر است: ۱- ترکیب تشبیهی که از به هم پیوستن مشبه به به مشبه یا مشبه به به وجه شبه حاصل شود، مثل: سروقد، مشکموی، گلرنگ، مشکبوی
۲- ترکیب دو اسم بدون ادات: جفاپیشه، هنرپیشه
۳- ترکیب دو اسم به اضافهٔ ادات مثل: نیزهبهدست
۴- ترکیب اسم با ادات مانند: باشعور، باحال، باغیرت ، باایمان
صفت سماعی و قیاسی
۱- کلمهای را که دارای معنی وصفی باشد و در زبان پارسی ِ کنونی برای آن اشتقاق یا ترکیبی در تصور نباشد، صفت سماعی گویند: گران، سبک، نیک، بد، زشت، تنگ، کوتاه
۲- کلماتی که بر رنگ دلالت میکنند بیشتر صفت سماعی هستند: سپید، سیاه، سرخ، زرد و گاه قیاسی: نیلی، آبی، سرمهای
۳- صفات سماعی هنگام ترکیب مقدم هستند: گرانسنگ، سبکمغز، کوتاهقد و گاه مؤخر: چشمسفید، بالابلند
شیوه کاربرد صفت
۱- صفت پیش از موصوف و بعد از آن نیز میآید، و هرگاه موصوف مقدم باشد به شکل اضافه استعمال میشود و کسرهٔ اضافه بر حرف آخر موصوف وارد میشود: دیوار بلند
۲- هرگاه موصوف به «و» یا «الف» ختم شود، در آخر آن «ی» اضافه میشود و وقتی به «ه» مخفی ختم شود، «ی» ملیِّنه اضافه میشود: نیروی زمینی، هوای پاک، کوچهی تنگ
۳- صفتهای مرکب غالباً به واسطهٔ یکی از اجزای خود به موصوف مرتبط میشوند و بنابراین از صفت و موصوف تشکیل میشوند
۴- مطابقهٔ صفت با موصوف روا نیست و چون موصوف، جمع باشد صفت را مفرد میآورند و همین روش میان نویسنگان و شاعران معمول بوده و هم اکنون نیز متداول است و برخلاف این نیز مواردی در سخن بزرگان دیده شده که صفت را با موصوف تطبیق میدهند
چندی صفت و موصوف
هرگاه موصوفی دارای چند صفت باشد آن را به یکی از سه طریق استعمال میکنند: الف - موصوف را مقدم میکنند و صفات را به همدیگر اضافه میکنند ب- صفات را به هم عطف میکنند ج- بعضی از صفات را پیش از موصوف و بعضی را پس از آن میآورند و در صورتی که در آخر موصوف «ی» وحدت نباشد، اضافه میکنند
هرگاه صفت و موصوف متعدد باشد، ممکن است آن را به یکی از چند طریق استعمال کنند: الف - هر صفتی با موصوف خود ذکر شود ب- موصوفها مقدم و صفتها مؤخر باشند و در این صورت یا هر دو صفت به هر دو موصوف ممکن است راجع شود یا آن که هر صفتی به یکی از موصوفها تعلق گیرد
و نیز ممکن است یک صفت دارای دو موصوف باشد
تقدیم صفت بر مضافٌالیه
وقتی موصوف را بخواهند اضافه کنند، صفت را میآورند و پس از آن عمل اضافه را انجام میدهند و این مطرد و در نظم و نثر متداول است، ولی در بعضی مواقع اضافه را بر وصف مقدم میکنند: هوای آلودهی تهران
«ی» وحدت در موصوف و صفت
«ی» وحدت یا در آخر صفت درمیآید چنانکه میگوییم: «مرد فاضلی است. طبع لطیفی دارد»، و اکنون این طریقه زبان فارسی معمول است؛ یا در آخر موصوف، مذکور میافتد
هرگاه مقصود از صفت بیان جنس و نوع موصوف باشد، بیشتر آن را با «ی» وحدت همراه میکنند و در اول آن لفظ «ازین» میآورند
هرگاه مقصود تعداد و شمردن اوصاف باشد، آن را هم عطف نمیکنند
در موقع ندا و الحاق «ی» وحدت به هریک از صفتها، مقصود شمردن و تعداد اوصاف باشد و غالباً موصوف ذکر نمیشود.
ضمیر موصوف
ضمیر «من» از میانهٔ ضمایر، موصوف واقع میشود
در سایر ضمایر، صفت در حکم توضیح و بهمنزلهٔ بدل است.
صفت حالیه
مانند: شادان، بهاران، گریان
keywords : لینوکس،لینوکس چت،ساخت سایت با لینوکس
نشانهشناسی (در انگلیسی semiology، همچنین Semiotics و یا Semeiotics از واژهٔ یونانی σημείον (سِمِئیون) به معنی نشانه) مطالعه نشانهها و نمادها است.
نشانهشناسی علمی است که به بررسی انواع نشانهها، عوامل حاضر در فرایند تولید و مبادله و تعبیر آنها، و نیز قواعد حاکم بر نشانهها میپردازد. این رشته با سخنرانیهای زبانشناس سوئیسی فردینان دو سوسور در دانشگاه ژنو آغاز گشت. تنها پس از مرگ او بود که به کوشش شاگردانش اندیشههای او در کتابی با نام دروس زبانشناسی عمومی (۱) درسال ۱۹۱۶ به چاپ رسید.

افلاطون در رساله کراتیلوس رابطه میان واژه و شئ را یک رابطه حقیقی میدانست ولی سوسور آن را دلخواه میدانست و پیوند میان واژه و شئ و همچنین واژه و مفهوم را زاده یک همگرایی و همرایی اجتماعی دانست.
او در "درس زبانشناسی عمومی" در توضیح نشانهشناسی میگوید: میتوان علمی را تصور کرد که به مطالعه زندگی نشانهها در یک جامعه بپردازد. این علم بخشی از روانشناسی اجتماعی و در نتیجه روانشناسی عمومی خواهد بود. نشانهشناسی معلوم میکند که نشانهها از چه تشکیل شدهاند و چه قوانینی بر آنها حکم فرماست.
او جستار خود را اینگونه میآغازد: در همهٔ دانشها شئ مقدمترین بخش یک پژوهش است در حالیکه در زبانشناسی هنگامی که به سراغ واژه میرویم متوجه میشویم که برای بررسی آن واژه نخست نیاز به شناختن دیدگاهمان داریم آیا ما واژه را از دید معنایی بررسی میکنیم یا ریشه یابی یا تاریخی یا جزاینها. پس استواریای که دانش باید به دنبال بیاورد در گام نخست به خطر میافتد. پس سوسور به دنبال ساختاری استوار به ساختار زبان میرسد آنچه بنیاد نشانهشناسی را خواهد ساخت.
پیشینه
برای نخستین بار جان لاک اصطلاح «نشانهشناخت» (۲) را در سال ۱۶۹۰ در نوشتار خود با نام "رسالهای در زمینه قدرت درک انسان" (۳) به کار برد. در دیدگاه لاک دانایی به سه دسته زیر تقسیم میشود:
فیزیک: "دانش شئها، آنگونه که هستند، با ساختار و ویژگیها و کارکرد آنها..."
ورزیدن: " توانایی بکارگیری درست نیروها و کارآمدیهای خود..."
نشانهشناخت: "انگارهٔ نشانه ها؛ که بیشتر واژهها هستند، و نام درخور آن منطق است: روندی که در آن طبیعت نشانهها یی که مغز آدمی در جریان فهم چیزها یا رسانیدن آگاهی به دیگران به کار میبرد، سنجیده میشود."
چارلز سندرز پرس پدر فلسفهٔ عملی و منطقدان برجسته آمریکایی، که از اندیشههای جان لاک بسیار اثر پذیرفته است، نشانهشناسی را شاخهای از منطق میداند که در آن دانش نشانهها بررسی میشود. از دید او نشانهشناسی روندی است که در آن ارتباطی بهوسیلهٔ نشانهها بر قرار میشود. او نشانه را هر چیزی میداند که برای کسی (گزارشگر) به گونهای (در زمینهای) چیز دیگری (موضوع) را به یاد آورد. به بیان ساده پرس پیوند میان ذهن آدمی و جهان خارج، یا فرایند دانستن را از سه راه میداند، یکم شمایلی، دوم نمایهای، و سوم نمادین.
فردیناند سوسور همزمان با پرس در آمریکا، روش نشانهشناسی خود را در کشور سوئیس مطرح میکند. او اندیشهای را پایه نهاد که در آن نشانه از دوگانهٔ نشانگر و نشانداده ساخته میشود.(دوگانهای که در آینده مورد نقد پساساختارگرایان و ساختارشکنانی چون دریدا قرار گرفت.)
چارلز و. موریس بازشناختی از "شالودههای انگارهٔ نشانه ها" (۱۹۳۸) بدست آورد. او نشانهشناسی را به سه جنبهٔ نحوی، معنایی و عملی بخش میکند.
اومبرتو اکو (-۱۹۳۲) متفکر ایتالیایی که با کتاب "انگارهٔ نشانهشناسی" خوانندگان بسیاری را با این دانش آشنا ساخت. او به روش پرس گرایش داشت. یکی از رمانهایش به نام نام گل سرخ کنایه گونهای پرمعنی در بارهٔ نشانهشناسی است.
آلگرداس گریماس روشی ساختارمند از نشانهشناسی را گسترش داد به نام نشانهشناسی زایا (مولد). او کوشید تا تمرکز را از نشانه به معنا بگرداند.
جی فارستر بر روی روشی کار میکرد که، برای بررسی سامانههای پیچیدهای که در ریشه یابی ناهنجاریهای ذهنی فرد که او را در برقراری ارتباط در گروه با سختی روبرو میکرد، کاربرد داشت. برای نمونه او در نوشتهٔ خود به نام "رفتار ضد-شهودی نظامهای اجتماعی" (۴) اشتباههایی که در برقراری ارتباط در دستههای انسانی پدید میآیند را گزارش میدهد.
توماس آ. سبیوک (-۱۹۲۰) نشانهشناس پرکار و برجستهٔ آمریکایی است. او قلمرو نشانهشناسی را به نشانهها و سامانههای نابشری نیز گستراند. برخی مطلبها را پایه نهاد که امروزه به نام "فلسفه ذهن" شناخته میشوند و اصطلاح نشانهشناسی جانوری را آفرید. نشانهشناسی جانوری به بررسی ارتباطات و علائم ارتباطی میان جانوران میپردازد.
از دانشهایی که با نشانهشناسی در ارتباط هستند زبانشناسی، فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی و زیباییشناسی را میتوان نام برد.
مفعول
مفعول یکی از بخشهای جملهاست.
تعریف
مفعول کلمهای است که بر کسی یا چیزی که فعل بر او واقع شدهاست دلالت میکند.[۱]
بطور مثال:
متین بهار را دوست دارد.
ساختار
مفعول از یک اسم و یا گروه اسمی تشکیل شدهاست.
انواع مفعول
مفعول بر دو نوع است:مفعول مستقیم و مفعول غیر مستقیم.
مثال:متین گل را به بهار تقدیم کرد.
در فراکرد بالا گل و بهار به ترتیب مفعول مستقیم و مفعول غیر مستقیم هستند.
در زبان فارسی برای مشخص کردن مفعول مستقیم با کمک فعل جمله دو سوال به شکل زیر مطرح میکنیم.
چه کسی را تقدیم کرد.
چه چیزی را تقدیم کرد.
جواب یکی از این سوالها همان مفعول مستقیم است. البته در بیشتر اوقات بعد از مفعول مستقیم پسنهشت را قرار دارد.
تشخیص مفعول غیر مستقیم با توجه به اینکه نشانه آن پیشنهشتها هستند تا حدودی برای مبتدیان دشوار است زیرا که بسیاری از گروههای قیدی نیز دارای همین نشانه هستند. اما میتوان هستهٔ یک گروه پیشنهشتی در گزاره که نقش قیدی ندارد را مفعول غیر مستقیم نامید.
مثال:متین گل را به بهار با احترام تقدیم کرد.
گزارهٔ فراکرد بالا دارای دو گروه پیشنهشتی است :به بهار و با احترام
از آنجا که با احترام حالت گروه قیدی را دارد، نمیتوان واژه احترام را مفعول غیر مستقیم نامید. اما عبارت به بهار حالت قیدی ندارد و واژه بهار مفعول غیر مستقیم است.
معدود
در دستور زبان، مَعدود یا شمرده واژهای است که عدد بر شماره آن دلالت میکند. به عبارت دیگر، آن چیزی که مورد شمارش قرار گرفته معدود است. برای نمونه در: «پنج کتاب» و «چهار صندلی»، پنج و چهار عدد و کتاب و صندلی معدود هستند.
در فارسی جای معدود معمولاً بعد از عدد است مانند سه قلم، چهار خانه، پنچ خیابان. در قدیم گاه بویژه در اشعار عدد پس از معدود هم آمده مانند:
بسی رنج بردم درین سال سی - عجم زنده کردم بدین پارسی
البته معمولاً در بیشتر مواردی که معدود جلوتر از عدد آورده شده، به معدود یک یاء نکره افزوده شده است. نمونه از نظامی:
بگرفت عصا چو ناتوانان - برداشت تنی دو از جوانان
امکان دارد که میان شمار و شمرده با آمدن واژههایی فاصله بیفتد. نمونه از سعدی:
پسر چون ز ده برگذشتش سنین - ز نامحرمان گو فراتر نشین
در فارسی معدود اعداد اصلی در حال عادی برخلاف زبانهای اروپایی با عدد همخوانی ندارد مانند «هفت قلم»، «چهار دانشجو» و نه "هفت قلمها" و "چهار دانشجوها".
صفت
صِفَت یکی از مقولههای دستوری است. از نظر نحوی، کلمهای است که اسم را توصیف میکند و معمولا" میتواند در حالت تفضیلی یا عالی قرار بگیرد. از نظر معنایی، واژهای است که حالت و چگونگی چیزی یا واژهای را میرساند و اقسام آن از این قرار است: صفت فاعلی، صفت مفعولی، صفت تفضیلی و صفت نسبی.
برای واژه «صفت» که عربی است برابرهای فارسی «فروزه» و «چگونواژه» پیشنهاد شدهاست.
صفت فاعلی
آن است که بر کنندهٔ کار یا دارندهٔ معنی دلالت کند و نشانههای آن عبارتاند از: ۱- «نده» که در پایان فعل امر میآید: بیننده، خواهنده، شناسنده، بافنده ۲- «ان» مثل: خواهان، پرسان، دمان، روان، دوان ۳- «الف» که آن نیز در پایان فعل امر میآید، مثل: شکیبا، زیبا، خوانا، گویا، بینا، پویا ۴- «ار» غالباً در آخر فعل ماضی میآید، مثل: خریدار، خواستار، برخوردار، گرفتار، پرستار، بُردار ۵- «گار» که بیشتر در آخر فعل امر و ماضی میآید، مثل: آموزگار، پرهیزگار، آمرزگار، آفریدگار ۶- «کار» که غالباً به آخر اسم معنی ملحق میشود، مثل: ستمکار، فراموشکار ۷- «گر» در آخر اسم معنی میآید، مثل: پیروزگر، دادگر، بیدادگر
صفت فاعلی که به «نده» ختم شود، غالباً در عمل و صفت غیر ثابت استعمال میشود، مثل: رونده، یعنی کسی که عمل رفتن را انجام میدهد.
صفاتی که به «ان» ختم میشود، بیشتر معنی حال را میدهد: سوزان، نالان، روان، دوان صفاتی که به «الف» ختم میشود، حالت ثابت را میرساند، مثل: دانا لغاتی که به «گار، کار، گر» ختم میشود مبالغه را میرساند مثل: آموزگار، ستمکار، ستمگر
«گار» همیشه بعد از کلماتی که از فعل مشتق میشود میآید ولی «کار» پس از اسم معنی و غیر مشتق به کار میرود.
«گر» در غیر اسم معنی، شغل را میرساند، مانند: آهنگر و این جزو صفات فاعلی نیست.
ترکیب صفت فاعلی
صفت فاعلی چهار نوع دارد:
۱- حالت اضافی که صفت به مابعد ِ خود اضافه میشود: فزایندهٔ باد آوردگاه / فشانندهٔ خون ز ابر سیاه
۲- با تقدّم صفت و حذف کسرهٔ اضافه: جهاندار محمود ِ گیرنده شهر / ز شادی به هرکس رساننده بهر
۳- با تاخیر صفت بدون آن که در آن تغییری رخ دهد: منام گفت یزدان پرستنده شاه / مرا ایزد پاک داد این کلاه
۴- با تاخیر صفت و حذف علامت صفت «نده» مانند سرافراز، گردنفراز که سرافرازنده و گردنفرازنده بوده و این کار قیاسی است.
هرگاه صفت فاعلی با مفعول یا یکی از قیود مثل: بیش، کم، بسیار، پیش، پس و نظایر آن ترکیب شود علامت صفت حذف میشود مثل: کامجوی، پیشگوی، کمگوی، بسیاردان، پیشرو، پسرو
صفتی که به «ان» ختم میشود، هرگاه مکرر شود، ممکن است علامت صفت را از اول حذف کنند، مثل: لرزلرزان، جنبجنبان، پرسپرسان، کشکشان، لنگلنگان
صفت مفعولی
صفت مفعولی بر آنچه فعل بر آن واقع شده باشد، دلالت میکند، مانند: پوشیده، برده. یعنی آنچه پوشیدن و بردن بر آن واقع شده باشد و علامت آن «ه» ماقبل مفتوح است که در آخر فعل ماضی درمیآید.
ترکیبات صفت مفعولی از این قرار است: ۱- آن که صفت را مقدم داشته، اضافه کنند، مانند: پرودهٔ نعمت، آلودهٔ منت. ۲- با تقدیم صفت و حذف حرکت اضافه، مانند: آلوده نظر ۳- آن که صفت را در آخر آورند و هیچ تغییری ندهند، مثل: خوابآلوده، شرابآلوده ۴- مانند نوع سوم ولی با حذف علامت صفت، مثل: خاکآلود، نعمتپرورد، دستپحت ۵- با تاخیر صفت و حذف «ده» از پایان آن، چنانکه به ترکیب صفت فاعلی شبیه باشد: پناهپرور، دستپرور
هرگاه بخواهند صفت مفعولی را که تخفیف یافته، جمع ببندند آن را به حال اول بر میگردانند، مثلاً: دستپروردگان ولی در تخفیف صفت فاعلی برگرداندن به حال اصلی لازم نیست، مثل: گردنکشان، سرافرازان، نامداران
صفت برتر
صفت برتر (تفضیلی) آن است که در آخر آن لفط «تر» افزوده شود و مفاد آن، ترجیح موصوف است بر شخص دیگر که در وجود صفت با او شریک و همتاست و آن تنها به آخر صفت و کلماتی که در معنی صفت باشد، پیوسته شود، مانند: گویندهتر، شتابندهتر، فزایندهتر، گریاندهتر، مردتر، برتر
صفت برتر به یکی از سه طریق زیر استعمال میشود:
۱- با «از»: خِرد از مال سودمندتر است. ۲- با «که»: دانش بهتر که مال. سیرت پسندیدهتر که صورت. ۳- با اضافه، چنانکه گوییم: تواناتر ِ مردم کسی است که دانایی او فزونتر باشد.
صفت برترین:
هرگاه بخواهند صفت برتر را اضافه کنند: «ین» در آخر آن میآورند: بزرگترین ِ شعرای ایران فردوسی است.
الفاظی از قبیل: مه، به، که و بیش به معنی صفت برتر به کار میروند و در آخر آنها نیز «ین» درمیآورند: مهین، بهین، کهین.
هرگاه «ین» در آخر صفات تفضیلی درآید، افادهٔ معنی تخصیص کند، مثل: کمترین، فاضلترین.
در این حالت اگر صفت برتر را اضافه کنند، مابعد آن را جمع آورند، مثل: بزرگترین ِ مردان و فاضلترین ِ رجال امروز اوست. و بدون اضافه باید لفظ مفرد استعمال شود: تواناترین مرد، بیناترین شاگرد.
صفت نسبی
صفت نسبی آن است که نسبت به چیزی یا محلی را برساند و علامتهای آن عبارت است از: ۱- «ی» در آخر کلمه مانند: آسمانی، زمینی، آتشی، هوایی، خاکی، پارسی، اصفهانی، نیشابوری
«ی» نسبت همواره به مفرد پیوسته میشود و کلماتی از قبیل: کاویانی، خسروانی، کیانی، پهلوانی، نادر است و بر آن قیاس نمیتوان کرد.
۲- «ه» مخفی و غیرملفوظ: دوروزه، یکشبه، یکساله، صده، دهه، هزاره و این «ه» غالباً در ترکیبات عددی استعمال میشود. و گاهی تنهایی در غیر این مورد استعمال شدهاست، مثل: نبرده
۳- «ین» و این در آخر اسمها درمیآید: سفالین، جوین، گندمین، بلورین، گلین. و گاهی این ادات را با «ه» جمع میکنند و در آخر کلمه میآورند: بلورینه، زرینه، سیمینه، پشمینه
۴- «گان» مانند: گروگان، پدرگان
صفات ترکیبی
صفاتی را که از ترکیب دو کلمه حاصل شود، مرکب یا صفت ترکیبی میگویند و اقسام آن به شرح زیر است: ۱- ترکیب تشبیهی که از به هم پیوستن مشبه به به مشبه یا مشبه به به وجه شبه حاصل شود، مثل: سروقد، مشکموی، گلرنگ، مشکبوی
۲- ترکیب دو اسم بدون ادات: جفاپیشه، هنرپیشه
۳- ترکیب دو اسم به اضافهٔ ادات مثل: نیزهبهدست
۴- ترکیب اسم با ادات مانند: باشعور، باحال، باغیرت ، باایمان
صفت سماعی و قیاسی
۱- کلمهای را که دارای معنی وصفی باشد و در زبان پارسی ِ کنونی برای آن اشتقاق یا ترکیبی در تصور نباشد، صفت سماعی گویند: گران، سبک، نیک، بد، زشت، تنگ، کوتاه
۲- کلماتی که بر رنگ دلالت میکنند بیشتر صفت سماعی هستند: سپید، سیاه، سرخ، زرد و گاه قیاسی: نیلی، آبی، سرمهای
۳- صفات سماعی هنگام ترکیب مقدم هستند: گرانسنگ، سبکمغز، کوتاهقد و گاه مؤخر: چشمسفید، بالابلند
شیوه کاربرد صفت
۱- صفت پیش از موصوف و بعد از آن نیز میآید، و هرگاه موصوف مقدم باشد به شکل اضافه استعمال میشود و کسرهٔ اضافه بر حرف آخر موصوف وارد میشود: دیوار بلند
۲- هرگاه موصوف به «و» یا «الف» ختم شود، در آخر آن «ی» اضافه میشود و وقتی به «ه» مخفی ختم شود، «ی» ملیِّنه اضافه میشود: نیروی زمینی، هوای پاک، کوچهی تنگ
۳- صفتهای مرکب غالباً به واسطهٔ یکی از اجزای خود به موصوف مرتبط میشوند و بنابراین از صفت و موصوف تشکیل میشوند
۴- مطابقهٔ صفت با موصوف روا نیست و چون موصوف، جمع باشد صفت را مفرد میآورند و همین روش میان نویسنگان و شاعران معمول بوده و هم اکنون نیز متداول است و برخلاف این نیز مواردی در سخن بزرگان دیده شده که صفت را با موصوف تطبیق میدهند
چندی صفت و موصوف
هرگاه موصوفی دارای چند صفت باشد آن را به یکی از سه طریق استعمال میکنند: الف - موصوف را مقدم میکنند و صفات را به همدیگر اضافه میکنند ب- صفات را به هم عطف میکنند ج- بعضی از صفات را پیش از موصوف و بعضی را پس از آن میآورند و در صورتی که در آخر موصوف «ی» وحدت نباشد، اضافه میکنند
هرگاه صفت و موصوف متعدد باشد، ممکن است آن را به یکی از چند طریق استعمال کنند: الف - هر صفتی با موصوف خود ذکر شود ب- موصوفها مقدم و صفتها مؤخر باشند و در این صورت یا هر دو صفت به هر دو موصوف ممکن است راجع شود یا آن که هر صفتی به یکی از موصوفها تعلق گیرد
و نیز ممکن است یک صفت دارای دو موصوف باشد
تقدیم صفت بر مضافٌالیه
وقتی موصوف را بخواهند اضافه کنند، صفت را میآورند و پس از آن عمل اضافه را انجام میدهند و این مطرد و در نظم و نثر متداول است، ولی در بعضی مواقع اضافه را بر وصف مقدم میکنند: هوای آلودهی تهران
«ی» وحدت در موصوف و صفت
«ی» وحدت یا در آخر صفت درمیآید چنانکه میگوییم: «مرد فاضلی است. طبع لطیفی دارد»، و اکنون این طریقه زبان فارسی معمول است؛ یا در آخر موصوف، مذکور میافتد
هرگاه مقصود از صفت بیان جنس و نوع موصوف باشد، بیشتر آن را با «ی» وحدت همراه میکنند و در اول آن لفظ «ازین» میآورند
هرگاه مقصود تعداد و شمردن اوصاف باشد، آن را هم عطف نمیکنند
در موقع ندا و الحاق «ی» وحدت به هریک از صفتها، مقصود شمردن و تعداد اوصاف باشد و غالباً موصوف ذکر نمیشود.
ضمیر موصوف
ضمیر «من» از میانهٔ ضمایر، موصوف واقع میشود
در سایر ضمایر، صفت در حکم توضیح و بهمنزلهٔ بدل است.
صفت حالیه
مانند: شادان، بهاران، گریان
keywords : لینوکس،لینوکس چت،ساخت سایت با لینوکس